شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

phan

+ آن شهر لعنتي...! دخترک وارد حياط امامزاده شد...خسته...انگار فقط آمده بود گريه کند... دردش گفتني نبود...! رفت و از روي آويز چادري برداشت و سر کرد...وارد حرم شد و کنار ضريح نشست.زير لب چيزي ميگفت انگار!خدايا کمکم کن... چند ساعت بعد،دختر که کنار ضريح خوابيده بود با صداي زني بيدار شد... خانوم!خانوم!پاشو سر راه نشستي!مردم ميخوان زيارت کنن! دخترک سراسيمه بلند شد و يادش افتاد که بايد قبل از ساعت 8
phan
رتبه 0
0 برگزیده
148 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
phan عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله خرداد ماه
vertical_align_top