پيام
+
آن شهر لعنتي...!
دخترک وارد حياط امامزاده شد...خسته...انگار فقط آمده بود گريه کند...
دردش گفتني نبود...!
رفت و از روي آويز چادري برداشت و سر کرد...وارد حرم شد و کنار ضريح نشست.زير لب چيزي ميگفت انگار!خدايا کمکم کن...
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضريح خوابيده بود با صداي زني بيدار شد...
خانوم!خانوم!پاشو سر راه نشستي!مردم ميخوان زيارت کنن!
دخترک سراسيمه بلند شد و يادش افتاد که بايد قبل از ساعت 8
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله خرداد ماه
فهرست برترین کاربران از نظر بیشترین پیام های منتخب شده از سوی دبیران مجله پارسی نامه.
30 رتبه برگزیده
بیشتر
برچسب های پرکاربرد