پارسي يار
شبکه اجتماعي پارسي زبانان [نسخه آزمايشي]
شبکه اجتماعي پارسي زبانان [نسخه آزمايشي]
RSS
phan
phan
پيام هاي برگزيده مجله پارسي نامه اتاق پيشنهادات پارسي نامه همه‌ي پيامهاي پارسي يار
phan
phanپيام هاي برگزيده مجله پارسي نامه اتاق پيشنهادات پارسي نامه همه‌ي پيامهاي پارسي يار
برگزيدگان مجله در خرداد 1404
سي رتبه برگزيده بر اساس تعداد کل پيام در مجله
1 - آواي روستا
2 - « لنگرودي »
3 - *ابرار*
4 - ذره بين زنده
5 - * گل نرگس *
6 - تبسم بهار ♥
7 - قافيه باران
8 - خادمة الشهدا
9 - علي در کلبه درويشي
10 - محمد_عابديني
11 - ياسيدالکريم
12 - هما بانو
12 - * کميل *
13 - .:راشد خدايي:.
14 - *بنت فاطمه*اظهر
15 - گلهو قطعه اي ازبهشت
16 - انديشه نگار
17 - *زهرا.م
18 - مجنون الحسين ع
19 - *ميثم*
20 - ||عليرضا خان||
21 - شبستان نور
22 - * هاتف *
23 - در انتظار آفتاب
24 - «امير معظم»
25 - *قاصدك*
26 - ♥ ح. بالايي
27 - ساعت يك و نيم
27 - محمد جواد س
28 - شهريار کوچه ها
28 - مهسا خانوم
29 - ميراب عطش
30 - قلمدون
30 - *سحربانو*
+
با تمام زنان يا مردان مي‌توان خوابيــد ، اما با تعداد محدودي از آنها مي‌توان بيــــدار ماند؛ زن و مرد باخــــرد براي ازدواج انتخاب کنيد ، نه کسانيکه خرشان پرواز ميکند0
^ 95/1/29
+
اين پيامو تا آخر عمرتون به يادگار داشته باشيد:
بعضي وقتا آدما الماسي تو دست دارن، بعد چشمشون به يه گردو مي افته دولا ميشن تا گردو رو بردارن،
الماسه مي افته تو شيب زمين، قل ميخوره و تو عمق چاهي فرو ميره، ميدونيد چي مي مونه؟ يه آدم...، يه دهــــــن بـــاز....، يه گـــــــردوي پـــــوک.... و يه دنيـــــاحســـــــرت.... !!!
مواظب الماسهاي زندگيمون باشيم
عالــــــــــــــي @};- :) - آيدا خانوم ♥**
+
از پرفسور سميعي ، ، ،
پرسيدند ، ، ،
تو چرا به خدا ، ، ،
اعتقاد داري ، ، ،
گفت کنار دريا ، ، ،
مرغابي را ديدم که ، ، ،
پايش شکسته ، ، ،
پايش را ، ، ،
داخل گلهاي رس ماليد ، ، ،
بعد به پشت خوابيد ، ، ،
و پايش را به ، ، ،
سمت نور خورشيد ، ، ،
گرفت تا ، ، ،
گل خشک شود ، ، ،
اينطوري پاي خودش را ، ، ،
گچ گرفت ، ، ،
فهميدم که نيرويي ، ، ،
مافوق طبيعي ، ، ،
وجود دارد ، ، ،
که به او ، ، ،
اين آموزش را داده
+
گرگي استخواني در گلويش گير کرده بود، بدنبال کسي مي گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسيد و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدي به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همين که سرت را سالم از دهانم بيرون آوردي برات کافي است.
وقتي به فرد نالايقي خدمت مي کني تنها انتظارت اين باشد که گزندي از او نبيني.
دنيا پر از تباهي
▌► | ► | ◄